چگونه ترک یک شغل عالی برای رسیدن به رویای راه اندازی استارت آپ شخصی، زندگیم را جهنم کرد | ایشارژ سایت
چگونه ترک یک شغل عالی برای رسیدن به رویای راه اندازی استارت آپ شخصی، زندگیم را جهنم کرد | ایشارژ سایت
اگر می خواهید یک استارت آپ راه اندازی کنید، از خواندن داستان تجربه آقای Ali Mese در سایت مدیوم پشیمان نخواهید شد. او سعی کرده تمام تجربیات مختلفی که در مسیر کارآفرینی با آن ها مواجه شده است را در قالب یک داستان تعریف کند. با هم می خوانیم:
بالاخره پیامکش رسید:
‘فردا ساعت ۵ صبح، پرواز شماره AZ610 از رُم به سمت نیویورک.’
این پیغام در بعداز ظهر روز دوشنبه روی صفحه گوشی بلک بری ام جا خوش کرد. قرار بود سرنوشت خودم و مشتریانم را در هفته های آتی رقم بزنم.
من برای یکی از سه شرکت برتر مشاوره استراتژی جهانی کار می کردم.
اگر رویاهای خودتان را نسازید، کسی شما را استخدام می کند تا رویاهای او را بسازید. " تونی گسکین"
زندگی ام در یک چمدان بسته بندی شد. زندگی یک مشاور که همه چیز و همه کس اش را به جز شیت های اکسل از دست خواهد داد. ما مفتخر بودیم به داشتن بهترین نمرات از بهترین مدارس کسب و کار، مدارسی که ما را بَرده هایی ایده آل برای یک زندگی کاری عالی تربیت کرده بودند.
بعد از ساعت کوتاهی خواب، راننده شخصی مرا به فرودگاه فیومچینو رم برد و اینگونه بود که پرواز کاری لوکس من به نیویورک آغاز شد. هنگام رسیدن در یک هتل ۵ ستاره رویایی چک این کردم و به سمت دفتر مشتریان رهسپار شدم.
دستمزدم؟ آن هم عالی بود. شرکت مفتخر بود که در زمینه پرداخت حقوق، یکی از بهترین های صنعت است. [در ادامه مطلب همراه ما باشید.]
والدین
با این حال، این زندگی مشاوری مشکلاتی هم داشت. من نمی توانستم این مزخرفات را بیشتر از این تحمل کنم، پس به خانواده ام تلفن کردم:
“پدر، مادر، من شغلم را رها کردم. من میخواهم استارت آپ خودم را راه بیندازم.”
مادرم تقریبا دچار یک حمله قلبی شد. مطمئنا این چیزی نبود که یک مادر ایده آل گرا می خواست که از من بشنود، آن هم بعد از تشویق هایی که برای فارغ التحصیلی با بهترین نمره ها، از بهترین مدرسه کسب و کار دنیا کرده بود.
سعی کردم از ناراحتی اش بکاهم، هیچ شانسی نبود.
«مادر، من از این کار متنفرم. همه مشاورهای اینجا برای اینکه وانمود کنند خوشحالند، قرصهای شادی بخش مصرف می کنند. من در طول روز فقط ۳-۴ ساعت می خوابم. هیچ کدام از خوبی هایی که شرکت قول داده بود وجود ندارند. هتل رویایی ۵ ستاره را یادت هست؟ من بیشتر از ۲۰ ساعت در روز کار می کنم و هیچ لذتی از آن هتل نمی برم. صبحانه های فوق العاده؟ ما هرگز برای صبحانه خوردن وقت نداریم. نهار و شام؟ فقط یک ساندویچ جلوی صفحه های اکسل می خوریم. علاوه بر این به جای لذت بردن از سفرهای هوایی، در کل پرواز به صفحات اکسل زل می زنم. حقوق عالی؟ تا به حال وقتی برای خرج کردن یک پنی از آن را هم نداشته ام. من از زندگی ام متنفرم مادر، این زندگی بیشتر شبیه زندگی یک بازنده است. من حتی نامزدم را هم نمی بینم. من دیگر نمی توانم این زندگی را تحمل کنم. من می خواهم کاسبی خودم را راه بیندازم.»
والدین من بازنشسته شغل دولتی امن و کسل کننده ای بودند که هرروز از ۹ صبح تا ۵ بعدازظهر کار می کردند.
من می دانستم که با وجود خانواده ای که هیچ گونه پیش زمینه ای در کارآفرینی ندارد، توضیح دادن موقعیتم بسیار مشکل خواهد بود، اما دیگر انتظار تلفن فردا صبح را نداشتم.
مادرم پشت گوشی بود:
«خوووب، کاسبی چطور پیش می رود؟ رشد می کند؟»
مهم نیست من چه جوابی به او دادم، من هرگز نمی توانستم توضیح دهم که یک کاسبی برای رشد به بیشتر از یک روز زمان نیاز دارد.
نامزد، دوستان و اجتماع
من یکی از حمایت کننده ترین نامزدها را داشتم، وقتش رسیده بود که من اخبار را با دوستانم هم در میان بگذارم. دوستانی که سخت مشغول بالا رفتن پله های شغل عالی در دنیای شرکت های بزرگ بودند.
من به همه گفتم که شغلم را ترک کردم تا رویاهای استارت آپ ام را دنبال کنم. بعضی از دوستانم کم کم دوستی شان را با من قطع کردند. احتمالا آن ها فکر کرده اند من عقل سالمی ندارم، این دومین شغل فوق العاده ای بود که من در مدت کوتاهی رهایش می کردم.
بقیه دوستانم از من حمایت کردند ولی با این حال مشکلی دیگری در رابطه با آن ها وجود داشت:
خیلی زود فهمیدم که نمی خواهم در دور همی های اجتماعی حضور داشته باشم.
هر بار که من این دوستان را ملاقات می کردم، هیچ حرف جدید در مقابل سوال های تکراری آن ها نداشتم. سوال هایی مثل “استارت آپ چطور پیش می ره؟ داری مارک زوکربرگ بعدی میشی، مگه نه؟!” یا “هی مرد، ما خیلی بهت افتخار می کنیم، مطمئنیم خیلی زود سرمایه بزرگی جمع می کنی.”
داشتن یک استارت آپ سفری طولانی است و من خودم را با فکر حرف های مردم، تحت فشار زیادی قرار می دادم.
با این وضعیت دوری از اجتماع، روز به روز تنهاتر و افسرده تر می شدم. روند استارت آپ من به آن سرعتی که اطرافیانم تصور می کردند، نبود. من هر بار به آن ها می گفتم که استارت آپ هایی مثل توییتر و فیس بوک برای رسیدن به جایگاهی که هستند، سال ها زمان صرف کرده اند و اینگونه کمی آرامش می گرفتم.
تنها جایی که من احساس راحتی می کردم، در کنار دوستانی بود که خودشان هم کارافرین بودند. این جمله درستی است که تنها یک کارآفرین می تواند یک کارآفرین را درک کند.
پول، پول، پول
ار آنجایی که فشار های اجتماعی و تنهایی کافی نبود، من مادر همه استرس ها را هم به چشم دیدم: پول هایم خیلی زودتر از چیزی که فکر می کردم ته کشیدند.
این موضوع کارایی و توانایی من را برای گرفتن تصمیمات درست می کشت. من عصبی شده بودم و برای رسیدن به موفقیت و پول درآوردن حرص می زدم.
یک روز به خودم آمدم و دیدم که از نامزدم می خواهم چند سنت به من بدهد. هیچ پولی برای خرید یک بطری آب نداشتم. من نمی دانستم که این تازه شروع زندگی سختی سرشار از فراز و فرود هاست.
ادامه مطلب
برچسب ها: استارت آپ ، زندگی ، کارآفرینان ، مدیران ، کارآفرینی ، کسب و کار ،
آخرین ویرایش: - -

